من خيلی حاليمه
با اين دختر خوشگله 22 ساله ايی که تو training ا اين کاره آشنا شدم حرف پارتی و ديسکو و رقص و حال شد که يهو گفت من اون زمانی که همش ميرفتم ديسکو ديگه گذشته. 15-16 سالم که بود ماهی چند بار ميرفتم عشق و حال. قبلش حرف اين بود که دوست پسرش که الان دو ساله با هم زندگی ميکنن 40سالش. وقتی داشت ميگفت اون دوره ام گذشته يه جوری حرف ميزد انگار 70 سالشه و پيچ و خم زندگی ديگه حاليشه و برا اينجور کارهای الواتی مثل ديسکو رفتن ديگه پير شده. تو دلم لبخند زدم و به ياد اوردم که من هم خيلی وقتها وقتی از يه دوره زندگيم حرف ميخوام بزنم همين برخورد رو دارم. مثلاً ميخوام بگم من خيلی حاليمه..يا يه چيزی رو تا حدّی تجربه کردم و بيخيالش شدم ..ولی طوری راجع بهش نظر ميدم که انگار چيزی نمونده که در اون مورد تجربه نکرده باشم!
ولی مثئله اينه که من اجازه دارم بگم فلان چيز رو کلّی تجربه کردم و کلّی حاليمه! ولی فقط هم من اين اجازه رو دارم! اصلاً حال نميکنم يکی ادای اينکه دوره يه چيزی رو گذرونده و ازش سير شده و بنا براين خيلی حاليشه رو دربياره! مخصوصاً که طرف 22 سالشه و ميخواد به خوردم بده که ديگه واسه ديسکو رفتن پير شده.
نه! مثل هميشه نه حرفی زدم نه بحث الکی راه انداختم. تو يه چيزايی ترجيهاً انرژيم رو ذخيره نگه ميدارم و لبخندم رو تحويل ميدم ..که هم خودمو شاد ميکنه هم طرف رو.
3 Comments:
من خیلی طول کشید تا اینو بالاخره فهمیدم، فکر می کنم دوره این که بقیه رو مجاب کنمم گدشته!
برای من هم زیاد پیش اومده که اینجوری ژست آدم بزرگه، عاقله و باتجربهه رو بگیرم. هر بار هم که این اتفاق افتاده -بعدش- در خلوت تنهایی خودم کلی خجالت کشیده ام
نکته جالبتر (غم انگیزتر) اینکه اگه کسی زیادی اینجوری با خودم رفتار کنه شاکی می شم و عصبانی. بعد وقتی که یادم میاد که خودم هم همین کار رو می کنم، از بی تحملی خودم ناراخت می شم و دوباره کلی خجالت می کشم
شاهکار قضیه اینه که الان که دارم اینا رو می نویسم، دارم با خنده به خودم می گم: "این که شد تصویر یه نفر آدم شرمنده، با احساس قوی گناه!" ولی نه. نگران نباش. این احساسی که من دارم می گم، احساس گناه نیست و من هم خیلی احساس "شرمندگی" نمی کنم
gamoonam baraye man mozoo'ine ke are midoonam, manam ye vaghti hamin hess o hale toro dashtam vaghti too owje ghazie boodam, hagh dari...
Post a Comment
<< Home