Thursday, June 28, 2007

بابا خارجی*

*: "جی" کشيده تلفّظ ميشود، يک خنده الکی به مدل شوخی-ميکنم و گاهی يک حرکت دست هم به همراه دارد.

اوايل که خارجه بودم و برميگشتم ايران در جواب ميگفتم "نه بابا! خارجی چيه؟" و سعی ميکردم يجوری از خودم دفاع کنم. الان سه سالی ميشد که "بابا خارجی" نشنيده بودم، تا اينکه با يه دوست قديمی صحبت کردم. مسًله اينه که اين "بابا خارجی" بيشتر وقتی ميياد که مسًله به خارجی بودن هيچگونه ربطی نداره. اين دفعه مثلاً اينطوری بود که سعی کرده بودم ايران رو بگيرم ولی نميشد، بعد از نيم ساعت ديدم کد تهران رو يادم رفته بود بگيرم! ...انقدر هم ديگه خر نيستم که فکر کنم دوستم فکر ميکنه خارجيها کد شهرها رو يادشون ميره بگيرن. پس دردت چيه؟ چی ميخوای بگی؟ ميخوای بگی تو نشستی خونه ننه و بابات و کپک ميزنی از افسردگی و از اينکه نميدونی با خودت چه غلتی بکنی جز سه کيلو make-up تو صورت زدن و ايران-زمين بالا-پايين کردن؟ آخی، آره، دلم برات ميسوزه! ميخوای بگی نگران اينی که هنوز واسه مهمونی پنجشنبه خونه فلانی لباس نداری؟ آخی، آره، دلم برات ميسوزه! ميخوای بگی خير سرت درس دانشگات رو با معدّل 10 و 12 تموم کردی و کار گيرت نمياد؟ آخی، آره، دلم برات ميسوزه! ميخوای بگی همه پسرهای ايرونی عوضی ان و تو که خيلی پاک و صادقی دوست پسر گيرت نمياد؟ آخی، آره، دلم برات ميسوزه! ....چی فکر ميکنی؟! که تو خارجه بنده صبح تا شب و شب تا صبح تو ديسکو ام؟! که خارجه بهشته و مسائل اداری هم مثل ايران دردسر نداره؟!..يا اصلاً ميخوای به شخص من توهين کنی؟!! يا فکر ميکنی خيلی باحاله خارجه بودن و من رو يه جوری بالاتر از خودت ميبينی و اين حرف رو ميزنی که باهاش بکوبونی تو سرم که خودت احساس بهتری کنی؟! نميدونم چرا تا حالا به اين فکر نرسيده بودم که از يکی که اين حرف رو ميزنه بپرسم منظورش دقيقاً چيه؟! اين جمله انقدر عصبانيم ميکنه که ميتونم بزنم تو دهن يارو دفعه ديگه!!!

دلم ميخواد يه بار از چيزای ناخوشايندی بنويسم که تو خارجه تجربه کردم. نوشتنم نمياد. شايد انقدر ناخشايند بودن که نوشتنم نمياد. شايد هم نميخام مظلوم جلوه کنم و آه و ناله کنم. زمان ميگذره و ما بزرگ ميشيم و يادميگيريم. يادميگيريم که کلّمون به سنگ که خورد، کلّمون سفت ميشه برا سنگ بعدی. يه داستان شل سيلور استاين بود که من عاشقش بودم؛ يه زنبور سه نفر رو نيش ميزد. اوّلی ميشست گريه ميکرد و افسرده ميشد ميگفت "آخه چرا اين زنبوره منو بايد نيش ميزد؟ چرا من خدا؟"، دوّمی عصبانی ميشد و به زمين و زمان و زنبور فحش ميداد، سوّمی فکر ميکرد"آره خيلی درد گرفت، ولی ازش يه چيزی ياد گرفتم". از وقتی نميدونم چند سالم بود و اين داستان رو خونده بودم دلم ميخواست سوّمی باشم. حالا تو اوّلی باش اگه ميخوای..ولی به من توهين نکن!!

2 Comments:

Blogger Hermin said...

nasim joonam,
hamishe az khoondane blogget lezat mibaram.... hanooz neveshte haato doost daaram....
yaadete oon moghe haa sher mineveshti mioomadi too otaagham baa ham mikhoondim? che roozaaie khoobi bood.
kheily dooset daaram doost joonam va delam baraat kheily tange...

Thursday, 28 June, 2007  
Blogger M said...

بابا کی دوباره اینو انگولک کرده؟ این عصبانی بشه تا سر و کله نشکنه نمیشینه سر جاش... من میشناسمش. حالا شما هم هی آتیشیش کنین!
نسیم جون، از اون بستنی صورتی ها میخوری برات بیارم؟

Wednesday, 04 July, 2007  

Post a Comment

<< Home