Thursday, February 08, 2007

خواب

يه مردی بود. قيافش يادم رفته. بهم نگاه ميکرد. ميخواست به ناخوداگاهم دسترسی پيدا کنه. من فاتحه ميخوندم و سعی ميکردم تمام تمرکزم رو جلب تک تک کلمات متنش کنم، حسّشون کنم. حواسم که ميخواست بره به طرف مرده تموم انژيم رو جم ميکردم که رو متن فاتحه تمرکز کنم. اين تنها راهی بود که جلوی نفوز اون رو به ناخوداگاهم ميگرفت!! 20-30 دفعه پشت سر هم خوندمش که مرده نتونه وارد ناخوداگاهم بشه!!

صبح imis پرسيد : "نسيم تو چته اين روز ها؟ حواست نيست. انگار پری. پر از فکر و نگرانی. عوض شدی. آروم نيستی. تو هولی. چته؟"


2 Comments:

Blogger Hamaad Djamshidi said...

یک هفته یا ده روز پیش بود که بعد از مدت ها، شب تا به صبح رو "در خواب" باهم به صحبت گذروندیم. صبح که بیدار شدم، به روال هر روز، سری به اورکات و بعد هم به پروفایلش زدم. به پروفایل خودم که برگشتم، عکس یکی از دوستان هم دانشگاهی ام نظرم رو به خود جلب کرد. سری هم به پروفایل او زدم. جالب بود. با هم همکار شده اند.

به دلیلی که به خوبی می دونم، هیچ زمان رسما به هم معرفی شون نکردم. فکر می کردم که اگه روزی بخواهم سورپرایزش بکنم، می توانم به خونه دوست هم دانشگاهی ام بروم. شبی را آنجا می ماندَم و بعد از ظهر روز دوم، در ساعات کاری به دفترشان می رفتم. با کارت دعوت ساده ای در پاکت نامه ای سپید که بر رویش نوشته شده باشد: "دِلیوِرد بای هَند، فور یور پِرسُنال اَتِنشِن." حتی می دونستم که در چنان روزی چگونه لباسی به تن خواهم داشت! یا چه ادکلنی خواهم زد.

حوالی ظهر، در آشپزخانه، نامهء کانسیل رو دیدم که مسعود یا جواد برایم روی میز گذاشته بودند. نامه، وعدهء رسیدن چکی با مبلغ نامعلوم رو می داد. فکرش رو بکن. وعده پول، اون هم از کانسیل خسیس ما!..

تصمیم گرفتم که به ساین و علامت و اینا ایمان بیارم و اعتقاد پیدا کنم که این چِک رسیده که هزینه سفرم بشه. در اولین فرصت، پی چک رفتم. به موازاتش هم صفحات اینترنت رو پِیِ یِه دیلِ خوب ورق می زدم.

هه هه..
این چِک جواب هزینه نیمه اول راه رو هم نمیده!.. برگشتش طلب طالبان

هماد :)

پ.ن. یک هفته یا ده روز نه، دقیقا همین پنج شنبه پیش بود. همین الان دوباره تاریخ نامه رو چِک کردم. از دوشنبه تا به حالا هم خمارم ببینم که چرا منی که هیچ زمان از کتاب "کیمیاگر" خوشم نیامده بود، تصمیم گرفتم که اینبار به ساین و علامت و اینا اعتقاد پیدا کنم. همینجوری یدفعه و یه جورایی هم بی مقدمه.

پ.ن. هفته پیش، مجموعه داستان های شهرزاد قصه گو و هزار و یک شب رو تموم کردم. بر این باورم که آقای کوئیلو داستانشون رو بدون ذکر منبع، از این مجموعه به امانت گرفته اند. و خوب البته، اگر که بخواهیم از انصاف نگذریم، خودشون (با کامپیوترشون) به شیوه خاص خودشون داستان را دِوِلوپ کرده اند. به همین جهت هم هست که فکر می کنم بی انصافی باشه اگر که پیش از شنیدن دفاعیات ایشون، برچسب دزدی ادبی و ... بهشون بزنیم. بزنم

Friday, 09 February, 2007  
Blogger one view said...

hamaad azizam,
sad dafe umadam benevisam o nashod. sad dafe post ete ro khundam..vaallaahh ye chizaiish ro fahmidam ye chizaaiish ro na!:D ;) kolli zogh kardam vali ke ye chize tulaani neveshti. in Mo migoft nemishe inja comment gozaasht. nemidunestam moshkel az kojaa bude...ehtemaalan az Mo!
ghaziyeye shahrzaad ro chand hafte pish vaase Fred tarif mikardam. bache budam khunde budameshun. kimiyaagar ro ham engl ham almani ham farsish ro khunde budam. shahrzaad ro inshaallah ta chand saal dige dore kodam badan raaje be ini ke neveshti nazar bedam....ruzegaar ro che didi..ye moghe didi ta jenaabaali paatun berese Frankfurt bande be morure shahrzaad residam!;)

Saturday, 17 February, 2007  

Post a Comment

<< Home