Thursday, August 31, 2006

گيج

خوب از کجا شروع کنم، که باز کيجم؟! نيم ساعت گذشته پيش پشمک رو تخت دراز کشيدم و نازش کردم و سعی کردم بهش انرژی مثبت بدم. خدا بگم اين خاله رضوان رو چيکار کنه که اين انژی مثبت دادن از قبل از اينکه بفهمم يعنی چی شده جزوی از من . ياد اون صحنه تو بيمارستان ميافتم دو سال پيش. داشتم از سرم و آمپول درد و antibiothik تو آسمون هفتم بال بال ميزدم و مثل يه هرويينی گوشی تلفن رو دم گوشم نگ ه داشته بودم و تنها چيزی که ميشنيدم صدای خاله رضون بود که از وونور خط ميگفت : "تمام انژيت رو جم کن و تمرکز کن رو شکمت. اون غدّه رو تصور کن و با انژيت فشارش بده کوچيکش کن!" دو روز بعدش عملم کردن.

تقصير اين دواهای آمريکاييه که فيل رو از پا ميندازن. خوبيش اينه که هر دوايی که تو آلمان واسش نسخه لازمه رو از سوپرمارکت ميشه خريد. روش مينويسن به خورد بچّه ندين، قرص رو تو چشمتون فشار ندين، باهاش آبگوشت درست نکنين...بقييش به امان خدا. ميدونستم اينطوريه ولی من رياضيم ظعيفه. تو دو دو تا چهار تا مشکل دارم. هاليم نميشه وقتی دوای آدمهای made in US غول رو زمين ميندازه واسه حيوونها هم همين نسبيت حفظ ميشه. تازه رو اين قوتی دوای ضد flea نوشته بود هر يک ماه يه بار. مدل آلمانيش هر شيش ماه يه باره که تازه اونم نه واسه گربه هايه خونگی، واسه ونا که بيرون و تو خيابون و تو حياط تاب ميخورن. خلاصه پشمک که بدجوری منگه. پاشا هم راه ميره و قر ميزنه که ببين چه بلايی به سرمون اوردی...

بايد برم. بچهام به مامانشون احتياج دارن. Fred هم که امروز رفته paint ball بازی کرده و هشتاد نفر رو کشته و شده نفر اوّل. بعدشم از خوشهالی افتاده رو زانو و از وقتی اومده يخ رو زانوشه و نميتونه راه بره. اميدوارم تا فردا خوب بشه که نريم باز بيمارستان. هنوز جای اون يکی بخيش خوب نشده.

بايد برم. سه تا بچه هام بهم احتياج دارن. شب بخير.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home